شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

شب تاریک

هزاران  حرف یاوه می تراود از  درون ذهن  ویرانم ٬  سخت پوچ و ویلانم٬ شفای  درد می جستم ز دست  نا کسان ٬ لیکن همه دردم ز نا کس مردمان هرزه بوده است و ندانستم...ندانستم... 

ندانستم که دل گر  گشته پر خون ٬ سخت بی تاب است٬ از من نیست٬از تو و  او  یا فلان کس نیست... از من هاست...از هوار  سوزش له گشتن یک دل به زیر پای  نا مرد است...از صدای  پیچش  یک  معده خالی  ز قرصی نان...یا شاید  تکان کودکی شش ماهه در زهدان  یک  پتیاره می باشد...من  ندانستم  که آنشب چون که دردی  در درون  سینه ام پیچید٬ نباید قرص می خوردم...که این فریاد مشت  نا جوانمردانه ای بر پیکر آدم ٬  شاید بوده است...که این شاید پلشتی نگاه مرد بی ناموس بر اندام  آدم بوده است...  که شاید زخم یک  مادر  زداغ  کهنه ای سر باز می کرده... و یا ...بدهکاری  ز ترس آبرو ٬ تن تبدار بفروخته... ندانستم...ندانستم...ندانستم  که دردم  از خیانت بود  یا انصاف...که شاید دل برای بیکسی  آدمی پیچیده بوده  اندرون  خویش٬ و یکباره به قاضی رفته و دل را بسی  خائن شمردم...ندانستم که شاید آه  دل ٬ دل  را گرفتار غضب کرده...ندانستم  که خون نا به حق آخر که پای دل فرا خواهد گرفت...ندانستم... 

میان  این کویر بی کسی ها گشته ام تنها...زتن ها گشته ام بیزار...ستاره می شمارم ...به دنبال یکی  تارای  گمگشته٬ فلک را سخت می کاوم ... 

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین  حائل 

کجا  دانند حال ما سبک بالان ساحلها

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:46 ب.ظ

خیلی خوشحالم کلماتی که دوست دارم تو وبلاگتون میبینم
و خوشحالم که لینگ وبلاگ منید

رضا سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ب.ظ

سلام یادم نیست نظر دادم یا نه ولی اینقدر عاشق این متنم که نگو.....
اگه لطف کنی هر وقت تونستم بیام تو وبتون بتونم از فواره احساس لبخندی به اشاره برچینم تا تقدیم مشترک خود کنم .
فکر کنم قبلا گفتم بازم میگم.
رد پای ادبی شما برام آشناست.
دسته شلاق دژخیمان را می تراشند
از استخوان برادرشان
و رشته تازیانه جلادشان را میبافند
از گیسوان خواهر شان ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد