شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

این که می بینی زن است

این که می بینی زن است

قامتی لرزیده است

باد سخت روزگار

بر تن ناز و نحیفش گشته است...

*

این که می بینی زن است

می خرامد در میان بوته زار

چون یکی آهوی اندر بیشه زار

دیدگانش با دو صد ناز و هزاران اشتیاق

می تراود از زبانش عاشقانه صد کلام

*

این که می بینی زن است

داغ بی مهری مردان بر تنش

جور نا مردی نا مردان به پشت

می رود زین سو به سویی ناشناس

گم کند راهش ز شرم و افترا...

*

این که می بینی زن است

مادری از جنس آیین بلور

کودکانش را ز شیر حقشناسی می کند سیراب

مرد از دامان او دستش به عرش

می رسد ، لیکن

کیست تا دستان فرتوت "مرا"

هم رساند تا به عرش...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد