شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

یک گزارش

ک.ا نه ساله بوده که صیغه جواد.م می شود.البته نه به خواست خودش، چه در آن زمان او هنوز در پی عروسک بازی بوده .این همانا دستور پدر و یا جد پدری بوده که او باید به خواسته آنها تن در می داده و به کابین کسی در می آمده که حداقل به گفته اقوام نزدیک او ،بیست سال از خودش بزرگتر بوده است.جواد او را عقد نکرده بلکه صیغه نود و نه ساله کرده و وقتی از مادر ک سوال می کنم که پس از مرگ جواد سهم ارث ک چه می شود، به راحتی می گوید ک هیچ سهمی نمی برد و مایملک جواد به فرزندان او می رسد .حداقل سی و هشت نه سال از ازدواج این دو می گذردو آنها صاحب دو پسر و پنج دختر می باشند. ک از آن دسته زنانی است که تنش به ناز و نوازشهای جواد خو کرده. ناز و نوازشهایی از جنس لگد و کمر بند و فحش و فضیحت.با این حال هرگز حاضر نیست او را ترک کند و خود را از شر این زندگی سراسر خفت نجات دهد.تنها کاری که او را تا حدی آسوده می کند این است که از صبح تا شب حمالی جواد و پسر ها و دختر ها را بکند و دست آخر شبها از درد دست و پا و کمر سر به زیر پتو کرده و پتو را گاز زده و رنجش را به همراه گریه هایش قورت دهد. به او می گویم آیا همسرت از بیماریهای جور واجور تو خبر دارد؟ سرش را به علامت انکار تکان می دهد . می گویم چرا با این وضع هنوز ادامه می دهی؟ می گوید ما ها اینطوری بار اومدیم و باید همینطوری به زندگی ادامه بدهیم...او هر جا که می نشیند از اخلاق بد و و حشتناک جواد می نالد و از مهربانی دخترانش می گوید.جواد در این اوضاع و شرایط کنونی کشور که همه به خوبی به آن واقفیم، روزی دو هزار تومان برای خرج شش نفر می دهد...مسلما ک با این پول کاری از پیش نمی برد، بنابراین یکی از دخترانش که در کارگاه خیاطی چند سالیست مشغول کار است، به او کمک مالی می رساند.وضع مالی جواد خوبست و مغازه خواربار فروشی دارد.

اولین بار که در عمرم چشمم به جواد افتاده بود،و سخنان او را در جمع مهمانان می شنیدم، با خود گفتم "عجب آدم با شعور و فرهیخته ای !با اینکه سواد مکتب خانه ای دارد اما سطح معلوماتش همچون یک روشنفکر تراز اول مملکت است...".از آن روز نه سال گذشته است. اکنون به تمام زوایای زیر و بم زندگی آنها از نزدیک آگاهم. اوایل از غم ک اشک می ریختم...اما در حال حاضر به این نکته ظریف پی برده ام که تنها مقصر زندگی اندوه بار ک فقط خودش است . هر چند که شاید عده ای بگویند که پدرش او را به جواد داده است و اودر آن زمان از خودش اراده ای نداشته است. درست است .اما چرا وقتی به عقل رسیده، چرا آن زمان که مادرش به او پیشنهاد طلاق کرده، اقدام ننموده...برای چه اینهمه بچه به دنیا آورده و چرا هنوز از اینگونه طرز فکر دوران جاهلیت دست بر نداشته...چرا ...چرا ...چرا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد