شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

شعر و داستان کوتاه

اشعار و داستانهای دنباله دار

خون گشته قطره باران...!

حرفی برای گفتن باقی نمانده ای دل 

در زمهریر زندان٬ زنجیر گشته انسان! 

ناقوس مرگ برکش در نیمه های امشب 

سیمای عدل و احسان ٬در خون گشته غلتان! 

فریاد واحسینا پیچیده  در دو عالم 

مستان به صف نشستند ٬ گردن  برهنه یاران! 

دیریست خون چکیده از فرق پیر دلها 

یا رب شفا بفرما٬ خون گشت قطره باران! 

 

*** 

تصویر مرغ مستم  بر آتش دل تو 

گه یک نظر بفرما٬ گاهی دو قطره باران! 

یک شب فروغ جانت صید رمیده ام کرد 

بندت به گردنم باد ای کوکب خرابان! 

ویرانه گشته این دل در زیر سایه سارت 

آباد کن خرابات٬ ای یوسفم به کنعان! 

مشقم چو گشته امشب شعر عصای موسی 

تفسیر کن ٬بفرما٬ این راز بر اسیران!

شب تاریک

هزاران  حرف یاوه می تراود از  درون ذهن  ویرانم ٬  سخت پوچ و ویلانم٬ شفای  درد می جستم ز دست  نا کسان ٬ لیکن همه دردم ز نا کس مردمان هرزه بوده است و ندانستم...ندانستم... 

ندانستم که دل گر  گشته پر خون ٬ سخت بی تاب است٬ از من نیست٬از تو و  او  یا فلان کس نیست... از من هاست...از هوار  سوزش له گشتن یک دل به زیر پای  نا مرد است...از صدای  پیچش  یک  معده خالی  ز قرصی نان...یا شاید  تکان کودکی شش ماهه در زهدان  یک  پتیاره می باشد...من  ندانستم  که آنشب چون که دردی  در درون  سینه ام پیچید٬ نباید قرص می خوردم...که این فریاد مشت  نا جوانمردانه ای بر پیکر آدم ٬  شاید بوده است...که این شاید پلشتی نگاه مرد بی ناموس بر اندام  آدم بوده است...  که شاید زخم یک  مادر  زداغ  کهنه ای سر باز می کرده... و یا ...بدهکاری  ز ترس آبرو ٬ تن تبدار بفروخته... ندانستم...ندانستم...ندانستم  که دردم  از خیانت بود  یا انصاف...که شاید دل برای بیکسی  آدمی پیچیده بوده  اندرون  خویش٬ و یکباره به قاضی رفته و دل را بسی  خائن شمردم...ندانستم که شاید آه  دل ٬ دل  را گرفتار غضب کرده...ندانستم  که خون نا به حق آخر که پای دل فرا خواهد گرفت...ندانستم... 

میان  این کویر بی کسی ها گشته ام تنها...زتن ها گشته ام بیزار...ستاره می شمارم ...به دنبال یکی  تارای  گمگشته٬ فلک را سخت می کاوم ... 

 

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین  حائل 

کجا  دانند حال ما سبک بالان ساحلها

...او می آید

زبانم  قاصر  از گفتن 

که  یارم  آه      می آید 

که یارم مست  از باده 

به  داغستان    می آید 

همه  هوش  و حواسم  گشت  

سر مست اناالحقش 

 شفای جان بیمارم 

به دردستان    می آید 

سکوتی سرد و موحش گشت 

در دالان  مرگستان 

بهوش! آندم  که عیسی دم  

به  قبرستان  می آید 

هله ! یاران که باد صبح  

داده  مژده وصلت 

بنوشان  نوش کن صبری 

که او  با صبر می آید

یه احوالپرسی

سلام  به  روی ماه همتون. متاسفم که چند وقت پیدام نبود. بازم ممکنه تا چند وقت پیدام   نشه.  

 با آرزوی  خوشبختی  ،  بهروزی ،  افکار نیک،  سلامتی،  شادمانی  ... برای همه جوونای قبراق مملکتمون... توپ توپ باشید... 

                                خداحافظ  تا اطلاع ثانوی 

                                             شفق